در کف جور تو افتادم، تو دان

شاعر : فخرالدين عراقي

تن به هجران تو در دادم، تو داندر کف جور تو افتادم، تو دان
در کف صد گونه بيدادم، تو دانالغياث، اي دوست، کز دست جفات
لب ببستم، ديده بگشادم، تو دانبر اميد آنکه بينم روي تو
بر در لطفت فرستادم، تو داندل، که از ديدار تو محروم ماند
از طلب اکنون به استادم، تو دانسالها جستم، نديدم روي تو
بر در اميدت افتادم، تو دانچون نيم نوميد ز اميد بهي
از همه عالم چو آزادم، تو دانگر کسي حالم نداند، گو: مدان
بر يخ است اي دوست، بنيادم، تو دانمي‌گدازد تابش هجرت مرا
خود مبر نامم، که من بادم، تو دانگر ز نام من همي ننگ آيدت
هم به اندوهي بکن شادم، تو دانور همي داني که شادم ز اندهت
روز و شب در سوز و فريادم، تو دانچند نالم، چون عراقي، در غمت؟